به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در اوایل بهمن ۱۳۴۷ منصوره پیرنیا خبرنگار خوشذوق مجله «زن روز» سوژهای بسیار جذاب برای گفتوگو پیدا کرد. سوژه فرمانده یک مقر حساس بود، جایی که که با کوچکترین اهمال جان صدها انسان به خطر میافتاد. او آذر پیشرو نام داشت، زن جوانی در قامت فرمانده برج مراقبت فرودگاه بینالمللی مهرآباد. حاصل این دیدار یک گفتوگوی مفصل و خواندنی است که به تاریخ ۱۲ بهمن ۴۷ در مجله یادشده منتشر شد. مشروح مصاحبه را در پی میخوانید:
تا بالای برج مراقبت هشتادوهشت پله را زیر پا میگذاریم و باز بالاتر میرویم. برج بلند بنا شده و دیدگاهی وسیع دارد. آخرین پلهها تنگ و مارپیچ و آهنین است. حالا درست صد پا و یا به قولی سی متر بالا آمدهایم و به اتاق برج رسیدهایم. سر و صداها زیاد است. خلبانها از درون هواپیماهایشان سوال میکنند و منتظر جواب هستند. دستگاههای مختلف کنترل پرواز را میبینیم و یک زن را که فرمانده این گاراژ هوایی بینالمللی است و اکنون در پست فرماندهی دارد ساعات کشیک خود را میگذراند.
خدا نکند که این زن اشتباه کند، اگر این زن اشتباه کند میلیونها تومان خسارت و جان عدهای… لبهایم را گاز میگیرم و با جرأت به سوی او جلو میروم تا از نزدیک ببینم مشغول چه کارهایی است.
وقت ندارد که حتی سرش را برگرداند و ببیند تازهوارد کیست. صداهای درهمی از دستگاهها به گوش میرسد که برای من تا حدودی نامفهوم است. خوب گوش میدهم و حواسم را جمع و جور میکنم. کمکم چیزهایی میفهمم. خلبان دو هواپیما اجازه فرود آمدن میخواهند و دو هواپیمای مسافربری که آماده پرواز هستند اجازه برخاستن میگیرند و چند ماشین باربری که میخواهند از یک طرف به طرف دیگر فرودگاه بروند منتظر اجازه خانم مراقب برج هستند.
… تمام سطح باند فرودگاه محوطه حکمرانی خانم «آذر پیشرو» است و هر جنبندهای که بخواهد از روی باند حرکت کند باید از آذر خانم اجازه بگیرد.
هواپیمای بویینگ ۷۳۷ ایران ایر از کابل اجازه فرود میخواهد و آذر خانم به او میگوید:
– صبح به خیر کاپیتان، میتوانید در اولین تقاطع به راست بپیچید و باند دوم را قطع کنید و داخل پارکینگ بشوید.
صدایی از بلندگو شنیده میشود که میگوید: «چشم خانم. گفتید باند بیستونه، چپ؟»
– بله همینطور است.
در این وقت آذر خانم دست راستش را روی تکمهای فشار میدهد و من از پشت شیشههای برج میبینم که چراغهای اطراف باند ناگهان روشن میشود. هوا بارانی است و ابرها فضا را تاریک کردهاند و در روز باید برای هدایت هواپیماها چراغهای باند روشن بشود. خانم تازه متوجه ورود من شده، جایش را به همکارش میدهد و پیش میآید و میگوید:
– من آذر پیشرو هستم.
و بعد به شوخی میافزاید:
– البته داخل پرانتز هم خالی نمانده است…
جلوی اسم فامیلش یک پرانتز باز میکنم و مینویسم «صفوی»، آخر او دو سال است که ازدواج کرده است.
حالا روبهروی من خانم فرمانده برج مراقبت ایستاده و دیدن او در حساسترین شغل فنی برای من غرورآمیز است. این فرمانده ظریف بلوز و دامن مشکی پوشیده، موهایش بلند و چشمهایش قهوهای است و در انگشت میانهاش انگشتری عقیق میبینم و به دست دیگرش دو النگوی طلا دارد.
باورنکردنی است، زنی که نبض پروازهای هوایی را به دست دارد و در ساعت کشیک او بیاجازهاش در باند فرودگاه مهرآباد آب از آب تکان نمیخورد، اینطور ملایم و آرام و صبور با من برخورد و گفتوگو میکند. میگوید: «روز خوبی به برج آمدهاید. از آن روزهای ابری است که سر ما خلوت است. اگر روز آفتابی باشد صبحها برج شلوغترین محل کار است. ترافیک فرودگاه مهرآباد روزانه به چهارصد تا میرسد و حداقل در روز صد هواپیمای F-۵ و فانتوم تمرین میکند که اجازه نشست و برخاست آنها به دست فرمانده برج است.»
او سعی میکند با توضیحات خود به من بفهماند که کار فرماندهی برج چقدر مشکل است و من به زبان خودشان میگویم: «به گوشم!»
هردو میخندیم و او چنین ادامه میدهد:
– خلبانها به فرمان ما هستند و هر تصمیمی را که مامور مراقبت در برج بگیرد اجرا میکنند. ما باید خوب ببینیم و خوب بشنویم و بهدقت با جملات شمرده جواب خلبانها را بدهیم.
پس داشتن دو گوش شنوا و دو چشم بینا برای یک مراقب برج از اهم واجبات است.
بله، اگر هوا خوب و آفتابی باشد ما قله دماوند را هم بهخوبی میبینیم… دورترین نقطهای که ما به چشم میبینیم سیلوی راهآهن یعنی ۸۷۰۰ متر آن طرفتر است ونزدیکترین نقطه دید ما «پادگان جی» یعنی یک کیلومتر دورتر از اینجاست. ساختمانهای کن و کهریززک را خوب میبینیم و گاهی که هوا بد است حتی هواپیما را روی باند هم نمیتوانیم بهخوبی تشخیص بدهیم.
گفتید که خلبانها به فرمان شما هستند. چطور؟ از چه موقع؟
بعد از اینکه مسافرین سوار هواپیما شدند و خلبان در کابین قرار گرفت، از برج اجازه روشن کردن موتور هواپیما را میگیرد و گاهی ۱۰ تا ۱۵ دقیقه به او تاخیر میدهیم تا هواپیماهای دیگر را پرواز دهیم یا بنشانیم. بعد از اجازه روشن کردن موتور، اجازه راه افتادن میگیرد، به اول باند میرود و موتورهایش را گاز میدهد و وقتی خواست بلند بشود باز از برج اجازه میگیرد و ضمنا از ما میخواهد که مسیرش را مشخص کنیم. هدایت هواپیما تا حدود ۱۱۲ کیلومتر در اختیار مراقبین برج است و پس از آن طیاره روی موج رادار حرکت میکند و تا نزدیکیهای مرز در اختیار مرکز کنترل پرواز است و چند دقیقه قبل از خارج شدن از مرز، خلبان ارتباط پرواز و شماره و نوع هواپیما را به کشور همسایه اطلاع میدهد و از آن پس در اختیار رادار و مراقبت برج کنترل کشور همسایه قرار میگیرد.
حالا از زندگی خودتان بگویید، چطور یک دختر ساده دبیرستانی فرمانده برج مراقبت شده و کاری چنین حساس را به عهده گرفته است؟
من و مادرم فقط ۱۴ سال اختلاف سن داریم. پدرم کارمند گمرک اهواز بود و من در این شهر به دنیا آمدم. تا شش سالگی پدرم و زندگی خانوادگیمان را با او به یاد دارم و بعد از آن از ما جدا شد و مادرم بهتنهایی مسئولیت سرپرستی مرا به عهده گرفت. او زن فداکاری است و وظایف مادری را در حق من به تمام و کمال انجام داد. زندگی ما خیلی به هم بسته بود زیرا یکدیگر را به علت کمی اختلاف سن درک میکردیم. یادم میآمد وقتی برای بار اول در کنکور دانشگاه رد شدم او به جای من گریه کرد.
راستش روی هدفی هم دنبال این کار نیامدم، نه، آدم وقتی در کنکور رد میشود، هر کاری پیش بیاید قبول میکند و این کار برای من پیش آمد و جالبتر از کارهای دیگر بود. هواپیمایی هر جوانی را از دور جلب میکند. ضمنا علاقه شخصیام بود که حقوق بخوانم، دنبالش هم رفتم و سال گذشته لیسانسیه حقوق شدم. همان روزها دوره دوساله آموزشگاه هواپیمایی کشوری را گذراندم. این دوره را برای تربیت «کنترلر» هواپیما تشکیل داده بودند و دوره هشتم بود و ما ۲۴ نفر بودیم. ۲۲ نفر مرد و دو نفر زن و در حین همین دوره بود که با شوهرم آشنا شدم و وقتی درسمان تمام شد حلقه ازدواج به دست کردم و حالا دو سال است که شوهرداری میکنم و فقط پنج ماه است که خانه و زندگی مستقل تشکیل دادهایم.
از اولین هواپیمایی که کنترل کردید و اجازه فرود دادید چه خاطرهای دارید؟
آن روزها ما هنوز دوره کارآموزی را میگذراندیم و برای تمرین به برج آمده بودیم. همیشه فکر میکردم که هرگز نخواهم توانست بفهمم که یک خلبان چه میگوید و یا در لحظهای کوتاه چگونه او را به راهی که باید در پیش بگیرد هدایت کنم ولی آن روز امتحان بود و من باید از آزمایش قبول میشدم. هواپیمایی که از شیراز به تهران میآمد، به فرمان من سالم به زمین نشست و من در اولین امتحان با موفقیت گذشتم و این توفیق خیلی هیجانانگیز بود.
یک فرمانده برج چه خصوصیات روحی و اخلاقی باید داشته باشد، چطور آدمی باشد؟
در کلاس درس این خصوصیات را برای یک مامور شایسته برج مراقبت ذکر کردهاند: شخصیت، ذکاوت، حضور ذهن، سلامت و تندرستی، ابتکار و حسن سلوک.
وظیفه یک فرمانده برج مراقبت چیست؟
جلوگیری از برخورد هواپیماها با یکدیگر در آسمان، جلوگیری از برخورد هواپیماها با یکدیگر در محوطه فرودگاه، تسریع و تامین جریان منظم پرواز، راهنمایی و دادن اطلاعات لازم به هواپیما برای انجام پرواز صحیح و بعد آگاه ساختن مقامات مربوطه از وضع هواپیماهایی که احتیاج به کمک فوری دارند.
شما با خلبانهای هواپیما به چه زبانی صحبت میکنید؟ اینها که هرکدام از یک آب و خاک میآیند و زبانهای مختلفی دارند.
در آئیننامه مراقبت، ما یک زبان بینالمللی داریم و خلبانها چه روسی چه چینی و چه آمریکایی همه موظفاند که انگلیسی صحبت کنند (و بعد میخندد و میگوید) دیروز خلبان آلمانی یک هواپیما وقتی میخواست باند را ترک کند از مقررات سرپیچی کرد و به فارسی گفت: «خداحافظ خانم!»
نفوس بد نمیزنم ولی به خودم جرأت میدهم و میگویم اگر اشتباه کنید و مثلا در یک لحظه دو هواپیما را با هم به روی یک باند هدایت کنید چه میشود؟
(لبها را گاز میگیرد و میگوید) خدا نکند چنین اشتباهی از ما سر بزند. خیلی ناگوار است. کار ما پرمسئولیت و پرهیجان است. با یک غفلت کوچک ممکن است دو هواپیما با هم تصادم کنند و جان عدهای از بین برود… شش سال قبل در بروکلین آمریکا یک بویینگ ۷۰۷ در یک ارتفاع با هواپیمای دیگری که به طرف فرودگاه میرفت با ۱۸۰ درجه اختلاف جهت به هم خوردن و این درست بر اثر اشتباه یکی از مامورین برج مراقبت بود. این مرد که نتوانسته بود در روی دستگاه رادار هواپیمای دیگر را ببیند، فقط یک لحظه غفلت کرده بود و در نتیجه این تصادم ۱۴۷ نفر کشته شدند و مامور که به اشتباه خویش پی برده بود و خود را مقصر میدانست خودکشی کرد و دو همکار دیگر او به ناراحتی روانی دچار شدند!
وقتی که خدای نکرده هواپیمایی سرنگون و نابود شود، از کجا میفهمید که خلبان اشتباه کرده یا مامور برج؟
(به اتاق زیر برج اشاره میکند و میگوید) یک ضبط صوت همه چیز را روشن میکند. تمام صداها و مکالمات من و خلبانان و حتی گفتوگوهای رانندههای اتومبیل در رفت و آمد روزانه روی باند [بر] نوار ضبط میشود. نوار آن را تا سه ماه نگه میدارند و اگر حادثهای پیش بیاید متخصصین نوار را گوش میکنند و تشخیص میدهند که اشتباه از چه کسی بوده است.
مثل اینکه خوبی و بدی هوا در کار شما اثر زیادی دارد؟
ما مامورین برج مراقبت عاشق هوای صاف و بدون ابر هستیم تا بتوانیم دید خوبی داشته باشیم. من دشمن مه و برف و ابر و یخ هستم. این چیزها کار ما را مختل میکند و جلوی دید ما را میگیرد. این را هم بگویم که در روزهای آفتابی حتی اگر زمستان هم باشد ما این بالا از گرما میپزیم و مجبوریم کولر و پنکه روشن کنیم زیرا از چهار طرف از دیوارهای شیشهای برج آفتاب به درون میتابد. هر نیم ساعت یک بار هم موظف هستیم که نوع هوا را از اداره هواشناسی بپرسیم تا بتوانیم اطلاعات دقیق به خلبانها بدهیم.
مثل اینکه کار پردلهره و طاقتفرسایی دارید؟
بعضی اوقات بله، مثلا باز نشدن چرخهای هواپیما در موقع فرود برای ما یک دلهره است. گاهی به علت فنی چرخهای هواپیما باز نمیشود. دو سال پیش هواپیمایی وقتی میخواست بنشیند چرخهایش باز نشد. معمولا وقتی چرخهای هواپیما باز میشود چراغ سبز جلوی خلبان روشن میشود و آن روز نمیدانم چطور شده بود که خلبان متوجه باز نشدن چرخهای هواپیما نشده بود. در آخرین لحظه وقتی آمد به زمین بنشیند به او گفتم که چرخهایت باز نیست. دوباره بلند شد. دوری زد و چرخهایش را باز کرد. نمیدانید اگر هواپیمایی جلوی چشم ما با سینه و بدون چرخ به زمین بنشیند چه بلایی است و چقدر ناراحتی وجدان دارد.
اگر یک روز دستگاه رادیویی هواپیما قطع بشود و نتواند با شما تماس بگیرد، چطور به او فرمان میدهید؟
هواپیما با ارتفاع کم روی باند میآید و ما دو نور داریم که با آن به او علامت میدهیم. نور قرمز به علامت اینکه به علت وجود موانعی نمیتواند بنشیند و نور سبز به علامت اینکه باند برای نشستن او آماده است.
اگر دستگاه رادیویی هواپیما قطع بشود و شما هم برق نداشته باشید که با این دستگاه علامت بدهید، آن وقت چه میکنید؟
(میخندد و به طرف یک جعبه آهنی میرود و تفنگ سیاه و بزرگی را بیرون میآورد) از این استفاده میکنیم. این تفنگها دو رنگ فشنگ قرمز و سبز دارند. اگر باند فرودگاه برای فرود مناسب باشد فشنگ سبز را رها میکنیم و اگر موقعیت مناسب نباشد فشنگ قرمز را شلیک میکنیم. البته این کار با در نظر گرفتن سمت باد انجام میشود. ضمنا فراموش نکنید که همه این تصمیمها را در عرض چند لحظه باید بگیریم و این است که مامور برج مراقبت باید دقیق و سریعالتصمیم باشد.
یک خاطره…
از یک هواپیمای بویینگ که از پاکستان میآمد خاطره جالبی دارم. هنوز هواپیما خارج از فرودگاه مهرآباد بود که به قسمت رادار اطلاع داد و گفت: «چرخهایم باز نمیشود» برای صحت موضوع از جلوی برج رد شد و از من پرسید، گفتم: «نه، چرخهای جلوت باز نیست.» من و دو نفر از همکارانم دست به کار شدیم. تمام هواپیماها و وسایل نقلیه را از روی باند و اطراف فرودگاه رد کردیم. هواپیما به طرف قم رفت و در حدود ورامین تمام بنزینش را خالی کرد. وقتی مطمئن شد که بنزین کمی دارد برگشت و گفت من آماده نشستن هستم و باید سینهمال روی زمین بنشینم. تا بازگشت او مامورین آتشنشانی فرودگاه را خبر کردیم و آنها به فاصلههای معین در اطراف باند موقعیت گرفتند و با کفهای ضد حریق سطح باند را پوشاندند. و ضمنا به نمایندگی شرکت هواپیمایی مزبور اطلاع دادیم که برای نظارت به برج بیایند. خلبان با هواپیمای بدون بنزینش آماده نشستن بود و تمام فرودگاه در تب هیجان میسوخت اما خود خلبان نمیدانید چقدر آرام و خونسرد بود. چرخ عقبش را به زمین زد و سینهاش را روی باند کشاند. وقتی سالم به زمین نشست همه ما ناگهان از خوشحالی فریاد زدیم. خیلی دلم میخواست در آن لحظه پایین بروم و به خلبان تبریک بگویم ولی حیف که ما نمیتوانیم در ساعت کشیک برج را ترک کنیم. یادم میآید که آن روز تا ظهر از شدت هیجان میلرزیدم.
چند همکار دیگر دارید؟ آیا به جز شما زن دیگری هم مسئولیت مراقبت را به عهده میگیرد؟
تقریبا ۲۰ نفر مراقب برج داریم که در ساعات مختلف کشیک میدهند و خانم نیکوچهر وجدانی همکار دیگر من هستند که این روزها انتظار تولد دومین فرزندشان را میکشند. ما هر پنج شب یک بار کشیک شبانه داریم و در شب معمولا یک کنترلر به تنهایی برج را اداره میکند و هر دو ساعت یک بار کشیک خود را عوض میکند.
شبهای کشیک را در بالای برج چگونه میگذرانید؟
من و شوهرم معمولا با هم کشیک میدهیم و کشیک ما از ساعت ۱۰ شب شروع میشود. دو ساعت من کار میکنم و او استراحت میکند و در ساعت استراحت من او به کار مشغول میشود. اما واقعا در تمام شب خواب به چشمم نمیآید. شب برج قشنگ است. داخل برج را تاریک میکنیم و در آسمان چشممان مدام به دنبال هواپیما میگردد؛ یعنی ستارههای متحرکی که از قارهای به قاره دیگر میروند و همچون یک شهاب نورانی دائم در فضای باز در حرکتاند.
اگر در آن تنهایی ناگهان خوابتان ببرد؟
نه این غیرممکن است، کارمند برج نمیتواند بخوابد. این کاری نیست که آدم احساس مسئولیت نکند و به خواب برود و گاهی هم برای آمادهباش و تمرین و برای اینکه خواب از چشمان خود و سایر همکارانمان برود، زنگهای خطر را در شب به صدا درمیآوریم و این کار را بیشتر برای بیدار کردن ماموران آتشنشانی انجام میدهیم. چند شب پیش نیمههای شب زنگ خطر را به صدا درآوردم و فرمان دادم: «سقوط، اول باند ۲۹ چپ» مامورین آتشنشانی بیدار شدند و بهسرعت دویدند و اول باند ۲۹ چپ موضع گرفتند و این تمرینها جزو برنامه کار است تا همیشه تمام جبههها به حال آمادهباش باشند.
ولی این کارها برای یک زن خیلی مشکل است. اینطور نیست؟
نه، برای زن امروزی هیچ کاری مشکل نیست. در عرصه کار و انجام وظیفه و حس مسئولیت زن و مرد با هم تفاوتی ندارند. به عکس این نوع کارها به زن احساس غرور میدهد و کار ما دو زن در برج درست موبهمو همان کاری است که مردها انجام میدهند.
فکر نمیکنید زن برای این کارها ساخته نشده است؟
چرا اتفاقا ساخته شده، خداوند به زن حوصله و خونسردی زیادی داده و من به هنگام انجام وظیفه در برج کمتر از یک مرد احساس کسالت و بیصبری میکنم.
اما شما برای این کار خیلی جوان هستید؟
ولی خیلی زود پیر میشوم. یک مامور مراقبت در این شغل بیش از ده سال نمیتواند دوام بیاورد. مغز باید به طور اتوماتیک کار کند و جوابها آنی و صریح باشد و یک کنترلر وقتی از کار برمیگردد بهراستی از فشار کار خسته و کوفته است. در تمام دنیا سن بازنشستگی برای کارمند برج پنجاه سالگی است و سال قبل هم انجمن کلینیسینهای ایران نظر داد که یک مامور برج مراقبت باید بعد از ۲۰ سال کار بازنشسته شود ولی کمتر کسی است که بداند کار ما چقدر حساس است.
شما که چنین شغل حساسی به عهده دارید چه توصیهای به سایر زنان شاغل ایرانی میکنید؟
اول که خدمت همهشان عرض ارادت میکنم و دوم معتقدم هر زنی که تصدی یک کار اجتماعی را به عهده دارد موظف است با خوشخدمتی و کار و فعالیت به جامعه ثابت کند که لایق برابری با مرد است و او هم میتواند بر خلاف تصور قدیمیها در عرصه خدمات اجتماعی یک پهلوان باشد.
چه آرزویی دارید و برای چه دعا میکنید؟
آرزو دارم که مثل مادرم خوب باشم و دعا میکنم تا روزی که این حرفه را به عهده دارم هرگز اشتباه نکنم.
۲۵۹