تیکاگو‌

مروری بر هشت سکانس جاویدان و به‌یادماندنی کارنامه سینمایی بهرام بیضایی | چریکه بهرام

به گزارش تیکاگو به نقل از فیلم نیوز

یکی از مسائلی که حول آثار بهرام بیضایی ، خاصه آثار سینمایی‌اش شکل گرفته بود کشف و شهود نشانه شناسی و استعاره پردازی‌های مختلف بود، نکته‌ای خودش بارها و بارها تاکید داشت که از آن پرهیز شود و آثارش را فارغ از هر تحلیل فرامتنی ببینند و درباره‌اش حرف بزنند. استاد درست می‌گفت فیلم‌هایش را آنقدر درست ساخته بود و طراحی کرده بود که می‌شد فارغ از هرگونه استعلره و نمادی و… مخاطب را در متن خود درگیر کند.مرور تک سکانس‌های ماندگار آثار سینمایی‌اش نمونه‌ای است از دنیای و اتمسفری که بیضایی برای هر اثرش آفریده و آن را در معرض مخاطبش گذاشته تا با هرسلیقه‌ای که پای اثرش نشسته درگیر آن شود و حظش را ببرد.

به گزارش فیلم‌نیوز، مرور 8 سکانس از 8 فیلم درخشان بهرام بیضایی جذابیت‌هایی بارها گفته شده و فراموش‌نشدنی این آثار را دوباره نمایان می‌کند. در این یبزنگاه نگاهی داریم به تک سکانس‌هایی ازفیلم‌های«غریبه و مه»،«کلاغ»،«مرگ یزدگرد»، «مسافران»، «باشو، غریبه کوچک»، «شاید وقتی دیگر»، «سگ کشی» و «چریکه تارا».

غریبه و مه | 1353

مروری بر هشت سکانس جاویدان و به‌یادماندنی کارنامه سینمایی بهرام بیضایی«غریبه ومه» روایت بیضایی از تقابل مرگ و زندگی است.

در فیلم «غریبه و مه» مدام از مفهوم زندگی و مرگ گفته می‌شود. مردی غریبه به یک روستا وارد می‌شود. ابتدا همه‌چیز برایش جذاب است اما رفته‌رفته با عقاید خشک و خرافات و رفتارهای عجیب مواجه می‌شود و نمی‌تواند در آنجا ماندگار شود. در پایان زخمی و تنها دوباره به دریا باز می‌گردد. سکانس پایانی فیلم که آن را ادای دینی به «هفت سامورایی» آکیرا کروساوا دانسته‌اند. در «هفت سامورایی»، با فضایی تاریک روبه‌رو هستیم، باران می‌بارد، آتش‌ها روشن‌اند و گروه‌های پراکنده‌ای منتظر شروع درگیری‌اند. بیضایی در «غریبه و مه» همین منطق را با زبان خودش بازسازی می‌کند. سکانس در شب می‌گذرد، آتش‌ها روشن‌اند و غریبه‌ها به‌صورت گروهی و مبهم ظاهر می‌شوند. آن‌ها هویت مشخصی ندارند و غریبه نمی‌تواند تشخیص‌شان دهند. در «هفت سامورایی»، چند سامورایی در برابر موجی از دشمنان قرار می‌گیرند و در «غریبه و مه»، مرد غریبه نیز در برابر جماعتی می‌ایستد که او را نمی‌پذیرند. در نهایت غریبه پیروز می‌شود، اما در روستا نمی‌ماند و می‌رود.

کلاغ | 1356

مروری بر هشت سکانس جاویدان و به‌یادماندنی کارنامه سینمایی بهرام بیضاییبیضایی از فیلم «کلاغ» جلوه‌ای دیگر از دنیای زنانه را به تصویر کشید.

در فیلم «کلاغ»، گم‌گشتگی و از دست رفت هویت شخصی اهمیت زیادی دارد. شخصیت‌ها نه می‌توانند گذشته را بپذیرند و نه از آن رهایی دارند. در این بین خاطرات مادر با بازی آنیک شفرازیان بخش مهمی از ماجراها را پیش می‌برد. مادر خاطراتش را برای آسیه تعریف می‌کند و مدام تاکید می‌کند که او دیگر مال این شهر نیست و متعلق به تهران قدیم است. می‌گوید محله‌ی کودکی‌های او سال‌هاست گم شده و چندین سال پیش که یه دفعه با مرحوم برادرش رفته است تا آن را پیدا کند، از یک دنیای خیالی سر درآورده؛ جایی که همه مثل غریبه‌ها بوده‌اند. آسیه از او می‌خواهد یک روز با او به گردش برود و آنها با این خاطره‌ها در ذهن‌شان به تهران قدیم می‌روند و خیابان‌ها و مردم را تجسم می‌کنند. خودشان هم لباس‌های مدل قدیمی پوشیده‌اند و شهر کیفیتی مثل عکس پیدا کرده است. میدان‌های اصلی سنگفرش است و آدم‌ها سر جای خودشان ثابت مانده‌‌اند. این دو نفر در دل این عکس قدم می‌زنند و معاشرت‌های ثابت دیگران را تماشا می‌کنند. بعد از آن به جایی می‌روند که زندگی در جریان است. بچه‌ها می‌دوند و بازی می‌کنند و همه‌جا را مه گرفته است. در طول این مدت، مادر مدام خاطره تعریف می‌کند. وجود این سکانس می‌تواند حس گمگشتگی را تقویت کند.

چریکه تارا | 1357

مروری بر هشت سکانس جاویدان و به‌یادماندنی کارنامه سینمایی بهرام بیضاییچریکه تارا یکی از فیلم‌های بیضایی است که هیچگاه رنگ پرده را ندید.

«چریکه تارا» فیلمی نمادین و پررمز و راز است، با جلوه‌هایی که به آن وجهی فرا واقعی می‌دهد. تارا (سوسن تسلیمی) با مردی مواجه می‌شود که از دل تاریخ آمده، مرد دلبسته تارا می‌شود. در بخشی از فیلم تارا مرد را متهم می‌کند که هویت و تباری ندارد، مردان قبیله سر از دریا برمی‌دارند و صف‌آرایی می‌کنند، تارا شیفته‌وار از ساحل به مردان چشم می‌دوزد. تارا مانند گلرخ و نایی، زنی آرمانی و نماد زایندگی و مادرانگی است. او، هویت خود را در همراهی با مرد تاریخی عینیت می‌بخشد اما در نهایت، تاریخ را پشت سر می‌گذارد و قرار می‌گیرد. نقش تارا، شکوهمند و پرابهت بازی شده و بدون حضور سوسن تسلیمی این شمایل ساخته نمی‌شد.

مرگ یزدگرد | 1360

مروری بر هشت سکانس جاویدان و به‌یادماندنی کارنامه سینمایی بهرام بیضایی«مرگ یزدگرد» بعد از اولین نمایش در جشنواره فیلم فجر توقیف شد.

در «مرگ یزدگرد» همه به دنبال راز مرگ پادشاه هستند. درحالی که گمان می‌کنند پادشاه به دست آسیابان به قتل رسیده، اعضای خانواده آسیابان برای روایت آنچه در شب ورود پادشاه گذشته، یکی‌یکی به جای او قرار می‌گیرند و موقعیت را بازسازی می‌کنند. آنها در خلال این روایت از شوربختی و زندگی سخت خود می‌گویند و از بدبختی پادشاه هم روایت می‌کنند. زن آسیابان برای اینکه از ماجرا پرده بردارد می‌گوید که پادشاه تک‌وتنها به خانه آنها پناه آورده و به آنها گفته است که درحال فرار است اما در سرزمین خودش جایی برای ماندن ندارد. شاه گفته است که با تمام جایگاهی که دارد، درِ یک دنیا به رویش بسته است. در هیچ گوشه‌ای رهایی برایش نیست. او به آنها پیشنهاد می‌دهد که آسیابشان را بخرد اما در ازایش او را بکشند. اینجاست که زن یکی از درخشان‌ترین دیالوگ‌های فیلم را به زبان می‌آورد و می‌گوید: «این شوخی نامردان است که امید می‌دهند و سپس باز پس می‌گیرند و بر نومیدشدگان از ته دل می‌خندند.» بار دیگر به نقل از پادشاه می‌گوید که گفته است دشنه از دستش فرمان نمی‌برد و همه سکه‌ها را می‌دهد تا آنها دشنه را به قلبش بزند.

باشو، غریبه کوچک | 1364

مروری بر هشت سکانس جاویدان و به‌یادماندنی کارنامه سینمایی بهرام بیضایی«باشو غریبه کوچک» لطیف‌ترین فیلم کارنامه بیضایی است.

مشهورترین سکانس فیلم، جایی است که نایی (سوسن تسلیمی) با گویش گیلکی با باشو (عدنان عفراویان) صحبت می‌کند و هر دو می‌کوشند به زبان مشترک برسند، اما کمی قبل، یک سکانس تکان دهنده در فیلم وجود دارد که هم قدرت بازیگری تسلیمی را نشان می‌دهد و هم بیانیه‌ای است علیه هر جنگ و آتش‌افروزی. عدنان که آواره، تنها و غریب است، روح مادرش را کنار نایی (مادر تازه) می‌بیند، می‌خواهد در جواب پرسش‌های نایی، چیزی بگوید و به عربی شروع به صحبت می‌کند. چهره نایی، در سکوت رنگ غم می‌گیرد و چشم‌هایش پر از اشک می‌شود. نایی، بی‌آنکه زبان باشو را بداند، رنجش را درک می‌کند.

شاید وقتی دیگر | 1366

مروری بر هشت سکانس جاویدان و به‌یادماندنی کارنامه سینمایی بهرام بیضایی«شاید وقتی دیگر» آخرین فیلمی است که سوسن تسلیمی در ایران بازی کرد.

بحران هویت، فراتر از قصه ساده و تکراریِ فرزندان گمشده یک مادر، در «شاید وقتی دیگر» مضمون اصلی است. کیان و ویدا، در لحظه‌ای رودر روی هم قرار می‌گیرند، دوربین تلویزیون (شاهد) این لحظه را ثبت می‌کند. بین دو خواهر که در دو فضای متفاوت زیسته و رشد کرده‌اند، تفاوت وجود دارد. ویدا سرحال، نیمه شاد و جوان کیان است که کابوس، رهایش نمی‌کند. هر دو خواهر در سکوت بهم چشم می‌دوزند و کیان، تاب این دیدار را ندارد، گویی زمان لازم است تا زخم‌های رهاشدگی التیام یابند.

مسافران | 1370

مروری بر هشت سکانس جاویدان و به‌یادماندنی کارنامه سینمایی بهرام بیضاییبیضایی در «مسافران» از زوایه‌ای متفاوت به دنیای یک مادر و رویارویی‌اش با مرگ فرزندش وارد شد.

«مسافران» سکانس‌های به یادماندنی فراوان دارد اما آغاز فیلم، عصاره مفاهیمی است که بهرام بیضایی در این فیلم به آن پرداخته است. فیلم با تصاویری از دریا و آینه آغاز می‌شود. در آرامش زندگی، خانواده برای سفری بی‌بازگشت آماده می‌شود. «زندگی» و «مرگ» در «مسافران» همسایه و هم‌خونند. تاریکی در راه نیست، عزا و عروسی، فقدان و دیدار، از یک جنسند و شاید به همین دلیل، «مسافران» تلخ نیست. فیلمساز در پایان سکانس نخست که سرشار از زندگی است، دستش را برای تماشاگر رو می‌کند. مهتاب رو به دوربین، از فاجعه خبر می‌دهد. اما بهرام بیضایی موفق می‌شود تا انتها تماشاگر را با خود همراه کند، با آن که گره اصلی را اول فیلم باز کرده است.

سگ کشی | 1379

مروری بر هشت سکانس جاویدان و به‌یادماندنی کارنامه سینمایی بهرام بیضاییبیضایی در سگ‌کشی تصویری عریان از جامعه روز ایران را به تصویر کشید..

گلرخ کمالی (مژده شمسایی)، نویسنده‌ای است که در یک مارپیچ غریب، درگیر توطئه و دسیسه می‌شود. تماشاگر در «سگ کشی» همراه با گلرخ به شهری قدم می‌گذارد که فریب و سودجویی از سرتاسر آن می‌جوشد. در فصل مواجه ناصر (مجید مظفری) و گلرخ در دشت، گلرخ، بازیِ باخته را رها می‌کند. با بزرگواری زخم را می‌پذیرد و از ناصر و معشوقه‌اش فرشته (میترا حجار) دور می‌شود. در خلاف جهت حرکت گلرخ، چهار مرد به طرف ناصر می‌روند و او را می‌کشند. گلرخ، به قصه تازه‌اش می‌اندیشد که برگرفته از رنجی است طولانی، او به سمت آینده می‌رود، فردا روز دیگریست.

منبع

مطالب مشابه را ببینید!