تا حالا شده بخواهید از زیر کار در بروید یا از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنید؟ یادتان نمیآید؟ شاید بهتر باشد به خاطرات جمعی رجوع کنم. شما هم از شبهای امتحانی که درس نمیخواندید، خاطره دارید؟ همانوقتهایی که خوب میدانستید مهمترین وظیفهتان این است که درس بخوانید امتحان بدهید اما به هر دلیلی خودتان را سرگرم کارهایی میکردید که در آن لحظات ضرورتی نداشت. مثلاً همین که بهجای اینکه درس بخوانید، موسیقی گوش میدادید یا اتاق را مرتب میکردید یا ظرفها را میشستید. احتمالاً همه ما خاطرات اینچنینی داریم. اما چرا کاری را که باید انجام نمیدهیم؟
همهچیز به مثالی که زدیم خلاصه نمیشود. شبهای امتحان مدرسه و دانشگاه میگذرد و روزهای زندگی با دشواریهایش چشمانتظار شما است. مثلاً پروژه کاری سنگین، فوری و پیچیده پیش میآید.یا شاید تصمیم بگیرید که بچهدار شوید و لازم باشد دفتر کار خانگیتان به اتاق نوزاد تبدیل شود. شاید لازم باشد خانه پدریتان را بفروشید تا ماشین قدیمی و فرسودهتان را عوض کنید و هزینه تحصیل فرزندتان را هم در دانشگاه تأمین کنید. شاید هم مدتهاست ارائه و تحویل گزارش به مدیرعامل را پشت گوش انداختهاید. شاید لازم است مالیات سال جاری را محاسبه و پرداخت کنید و طفره میروید. حتی اگر از سر و سامان دادن به وسایل خانه یا پاسخگویی به نامههای خواندهنشده طفره میروید، همه و همه از یک جا آب میخورد: تصمیمگیری و رویارویی با مسائل و مشکلات اساسی زندگی برایتان دشوار است.
چرا نمیتوانید بهسادگی با مشکلات مهم زندگیتان روبهرو شوید؟
چرا نمیتوانید بهسادگی با مشکلات مهم زندگیتان روبهرو شوید و تصمیمات اساسی بگیرید؟ این سؤالی است که میتوانید هر شب در رختخواب یا هر صبح در آینه از خود بپرسید. توجه داشته باشید که اهوال کاری و تعویق کارها یک چیز است و ترس از رویارویی با مشکلات و مسائل مهم و اساسی زندگی یک چیز دیگر. ما میخواهیم دربارهفرار از مشکلات یا ترس از رویارویی صحبت کنیم.
دیوید آلن، در کتاب «انجام کارها» مینویسد که فکر کردن به چیزی که کاری برای آن نمیکنید، صرفاً اتلاف وقت و انرژی است.
بر این اساس، بهترین راهحل این است که کمی از کار را انجام دهید یا راهی کوچک برای پیشرفت پیدا کنید، حتی اگر این پیشرفت بهنظر جزئی برسد. اما مشکلاتی که بیشترین فشار را بر ما میآورند، به نظر میرسد این نوع رویکرد معقول و سنجیده را نمیپذیرند. درست یا غلط، احساس میکنیم که چیزی فراتر از این نیاز است. اما واقعیت چیست و باید چه کار کرد؟ باید ادامه داد. هر وقت همدیدیم که تاب و توان تدوام نداریم، باید بپذیریم که ناکام ماندهایم. شاید هم لازم باشد که استراحت کنیم. پس از بررسی، شاید لازم باشد که مسیر را عوض کنیم یا شاید مقصد را.
وظایف سادهای مانند خرید برفپاککن جدید برای ماشین، نیازی به مواجهه ندارند. میتوان از این دست کارها را راحت انجام داد. حرف از مواجهه زمانی به میان میآید که مشکلات نهتنها پیچیدهاند، بلکه گاهی بسیار پیچیده میشوند.
بعضی تصمیمات در یک مرحله تمام نمیشوند و تصیمات تازهای با خود به همراه دارند. مثلاً فرض را بر این بگذارید که نیاز به فروش خانه پدری خود دارید، باید تصمیم بگیرید که با وسایل خانه چه کار کنید. آیا باید بعضی از وسایل قدیمی و خاطرهانگیز را دور بریزید؟ پوسترها یا قابهای قدیمی ارزشمند را میفروشید؟ اگر بخشی از خانه خراب و نیازمند باشد، باید بفهمید که آیا باید قبل از فروش سرمایهگذاری کنید و سپس هر پروژهای را که ممکن است درگیر این موضوع باشد، مدیریت کنید. این را هم در نظر بگیرید که از شهر و دیار پدریتان به شهری دیگر مهاجرت کردهاید. پس، لازم است برای فروش خانه پدری به آنجا سفر کنید و برای این کار وقت بگذارید و برنامهریزی کنید. ترکیب این عوامل در کنار هم، تقریباً تضمین میکند که سالها بعد خود را به خاطر تصمیمات بدی که اکنون میگیرید، ملامت کنید. نوعی سندروم متقلب میتواند وارد شود: آیا واقعاً کسی هستید که بتوانید با چنین مسائلی روبهرو شوید؟
زمانی که به مشکلی مهم برخورده بودم و باید با آن روبهرو میشدم و تصمیم میگرفتم، دوستم گفت که تو عاقل و بالغ شدهای و در نهایت هر تصمیمی که بگیری تا حدی عاقلانه خواهد بود، حتی اگر بعدها متوجه شوی که اشتباه کردهای. بهنظر چنین نگرشی بسیار کمککننده است: اینکه بپذیریم توانمندی در انجام امور یا ناکامی هر دو بخشی از تصیمیمات ما هستند.
اینکه احساسات را هم وارد ماجرا کنیم، صرفاً تصمیمگیری سختتر و پیچیدهتر میشود. اگر لازم و عاقلانه است که دفتر کار خانگیتان به اتاق نوزاد تبدیل شود، همین کار را انجام دهید. اگر این تصمیم را احساسی کنید، احتمالاً اینطور فکر میکنید که با آن اتاق خیلی خاطره دارید و دلتنگ شوید یا بترسید از اینکه بخشی از آرامش خود را از کف خواهید داد. در چنین موقعیتی، اگر هنوز بچه ندارید، باید با خودتان اتمام حجت کنید که آیا میخواهید بچهدار شوید و هزینههای این خواسته و تجربه جدید را میپردازید یا آرامش و امکان کار خانگی را ترجیح میدهید؟ اگر هم همسرتان باردار است و فرزندتان چند ماه دیگر به دنیا میآید، باید به این فکر کنید که لازم است اتاق نوزاد فراهم کنید. اگر میتوانید خانه را عوض کنید و اگر نمیتوانید، چارهای ندارید جز اینکه کاربری اتاق را تغییر دهید. در چنین موقعیتهایی بهترین راهحل این است که عنان دل را از کف احساسات بگیرید و زمام امور را به دست عقل بسپارید.
اخیراً، در باشگاه بودم و میخواستم رکورد شخصیام را جابهجا کنم. مربیام پیشنهاد داد که وزنهها را سنگینتر کنم. این کار را کردم اما حالا که پای عمل رسید، هر چه تلاش کردم، وزنه تکان نخورد. مربیام گفت:«فقط ادامه بده. تلاش مستمر را دستکم نگیر!»
خودم را محکم کردم، میله را گرفتم و با پاهایم به زمین فشار دادم. ابتدا فقط دو ثانیه. سپس سه، سپس چهار ثانیه. هنوز هم آب از آب تکان نخورده بود اما ادامه دادم. بینتیجه ادامه دادم. تا اینکه ناگهان، مثل جادو، میله از زمین بلند شد. دلگرم شدم و انقدر ادامه دادم تا میله کاملاً از زمین بلند شد!
از آن روز به بعد، بهنظرم تلاش مستمر شیوهای خاص و جادویی برای مواجهه با مشکلات است. از آن روز به بعد، یاد گرفتم که بسیاری از مشکلات نیاز به دورههای طولانی تلاش مستمر و ظاهراً بیثمر دارند.
اگر نقاش باشید، یا اگر بخواهید نقاش بشوید، ممکن است مجبور شوید بارها و بارها تمرین کنید. باید به تلاش مستمر ادامه دهید تا روزی که موفق شوید. به همین ترتیب، ممکن است مجبور شوید بارها و بارها به پزشکهای مختلف مراجعه کنید، به این امید که شاید دوا و درمانی پیدا شود.
شاید هم وقتی میگوییم که با مسائل و مشکلات مهم روبهرو نمیشویم، در واقعیت منظور دیگری داریم. شاید منظورمان این است که به بارها ناکامی یا ناکامیهای بلندمدت عادت نداریم. اگر از این زاویه به موضوع نگاه کنیم، شاید اغراق نباشد که بگوییم ما در واقعیت با مسائل و مشکلات مهم زندگیمان روبهرو میشویم اما این فرایند آنقدر آهستهآهسته اتفاق میافتد که خودمان هم متوجه نمیشویم.
آکرسیا یا ضعف اراده
تمام ماجرا همین نیست! فیلسوفان از اصطلاح آکراسیا استفاده میکنند. آکرسیا یک کلمه یونانی قدیمی است، بهمعنی ضعف اراده.
در این تئوری، هنگامی که دیابت دارید یا ممکن است چاق شوید، باز هم کیک شکلاتی را به سالاد سبزیجات ترجیح میدهید. یا وقتهایی که با کفشهای ورزشی در پا، باز هم ترجیح میدهید بهجای دو یا پیادهروی روی کاناپه دراز بکشید و تلویزیون تماشا کنید، شاید دچار آکرسیا شده باشید.
آیا آکراسیا واقعاً وجود دارد؟ آیا منطقی است که بگوییم تصمیم گرفتهایم کاری را انجام بدهیم اما نتوانستهایم بر بیارادگیمان غلبه کنیم و کار دیگری کردهایم که اتفاقاً کاری مفید یا مهم هم نبوده است؟
هملت را یادتان میآید؟ هملت قسم میخورد که از عمویش، کلادیوس، بهخاطر قتل پدرش انتقام بگیرد. اما پای جزای عمل که به به میان میآید، تردید میکند. کار را به تأخیر میاندازد و در نهایت، دیوانه میشود و تنها در پایان طولانیترین نمایش شکسپیر، کلادیوس را میکشد.
ادبیاتپژوهان، مقالههای بیشماری نوشتهاند که بر تأخیر هملت تأکید دارند و او را شخصی نابالغ، با تصمیمات جنونآمیز و روشنفکر میدانند. با این حال، میدانیم که چنین دیدگاهی، عجیب و بحثبرانگیز است. درست است که اگر از یک زاویه به ماجرا نگاه کنیم، هملت به این نتیجه رسیده است که باید عمویش را بکشد، اما در معنای گستردهتر، باید همه جوانب را با هم در نظر بگیریم. او میخواهد که عمویش به قتل برسد اما نمیخواهد خودش قاتل باشد! چنین تصمیمی عاقلانه بهنظر میرسد. با این همه، اگر هملت را صرفاً تریلر انتقامی قلمداد کنیم، اقدامات هملت عجیب تلقی میشود.
اگر با مسائل اساسی و مشکلات مهم دستوپنجه نرم میکنید و از رویارویی با آنها میهراسید، میتوانید از نمایشنامه هملت درس بگیرید. اولاً اینکه ممکن است دلایل خوب، یا دستکم قابلدفاعی، برای اقدام نکردن وجود داشته باشد. اما اگر نمیتوانیم آنها را بیان کنیم، موضوع دیگری است. چرا چنین اتفاقی میافتد؟ ممکن است به این دلیل باشد که ما به زندگی مثل فیلم نگاه میکنیم. تنتظار داریم که از دستورالعملی مانند فیلمنامه پیروی میکنیم که خیلی محدودکننده است.
در زندگی واقعی اشکالی ندارد که گاهی فیلمنامه را به چالش بکشید. مثلاً اگر گزارشی را نفرستادهاید و دیگر از وقت گذشته است، بهجای اینکه تقلا کنید یا عذابوجدان بگیرید، بهتر است مکث کنید و از خودتان بپرسید که آیا تنظیم آن گزارش، هنوز هم ضرورت دارد؟ با خودتان روراست باشید، اگر پاسخ منفی بود، رها کنید.
درس دوم که میشود از هملت گرفت، توجه به این نکته است که ممکن است برای رویایی با مشکلات، نیاز به تغییراتی داشته باشیم. بیان این نکته هم شاید بد نباشد که برای رویارویی با مشکلات اغلب نیاز میشود که سختگیر و سنگدل باشیم.
خوانشهای متفاوت از یک واژه: مشکل!
چند سال پیش، لغتشناسی به نام کیت وود فورد، یک مطلب وبلاگی کوتاه نوشت. موضوع این مطلب وبلاگی« افعال چندکلمهای مرتبط با حل مشکلات» بود. او صرفاً به این نکته ظریف اشاره کرده بود که «مشکلات» را با فعلهای مختلف میتوان صرف کرد!
توجه به همین ظرافت زبانی، میتواند راهگشا باشد و نگرش ما را تغییر دهد و در نهایت به حل مشکلات کمک کند.
در ادامه، برخی از این عبارات فعلی را مثال میزنیم:
میتوانیم با مشکلات روبهرو شویم.
میتوانیم مشکلات را حل و فصل کنیم.
میتوتوانیم مشکلات را سر و سامان بدهیم.
میتوانیم مشکلات را تحمل کنیم.
میتوانیم با مشکلات کنار بیاییم.
با مشکلات علاوه بر برخورد با مشکل، او اشاره کرد که میتوانیم مشکل را مرتب کنیم، حل کنیم، دور بزنیم، تحمل کنیم، با آن زندگی کنیم، سختی بکشیم، بمانیم، صبر کنیم و تماشا کنیم.
آیا باید با همه مشکلات روبهرو شویم؟
«برخورد یا رویارویی با مشکلات» عبارتی صریح و سختگیرانه است. راههای دیگری هم وجود دارد. میشود با مشکلات کنار آمد یا آنها را آرامآرام حل و فصل کرد. به هر حال، باید مشکلات را خوب و درست بشناسیم تا بتوانیم با آنها کنار بیاییم. اینکه بخواهید با مشکلات بزرگ و لجوج بهیکباره و دستتنها روبهرو شوید و با آنها دست به گریبان شوید، واقعاً دشوار است. باید چه کار کرد؟ گاهی باید رها کرد و گاهی باید آهسته و پیوسته ادامه داد.
روزهای دشوار را میتوان به روزهای سرد و شبهای بلند زمستان تشبیه کرد. مردم کوچه و خیابان در این روزها کتهای گشاد و بلند و گرم میپوشند و تظاهر میکنند که بهتنهایی از عهده دشواریها برمیآیند. با این حال، آیا واقعاً کسی پیدا میشود که از آغوشی گرم و امن استقبال نکند، آن هم صرفاً به این دلیل که پالتو پوشیده است؟
بله، ممکن است سخت باشد که واقعاً خود را دور یک مشکل عجیب و لجوج بپیچید اما این کار کمی شبیه آغوشهای فصل زمستان است. اغلب اوقات باید خود را به آغوشی ناخوشایند بپیچانید.
اینکه مشکلات را در آغوش بگیرید، صرفاً به شما کمک نمیکند که واقعاً با آن روبهرو شوید یا برخورد درخور داشته باشید، گاهی باید در آنجا بمانید و جا بیفتید. برای حل مشکلات به دقت، پایداری، انعطافپذیری، قاطعیت و توجه به جزئیات نیاز دارید. باید مشکلات را در آغوش بگیرید، مدتی برای شناخت آن وقت بگذارید. هنگامی که مانند دوست صمیمی یا عشق زندگیتان با مشکلات مأنوس شوید، حضورشان بهمرور کمرنگ میشود. شاید هم کمکم بروند، مانند همه کسانی که دوست داشتید و رفتند!
اگر دوست داشتید، از تجربهها و خاطرات مرتبط با حل مشکلات برایمان بنویسید. اگر هم سؤالی دارید، میتوانید برایمان بنویسید. با اشتیاق، سؤالات و نظرات شما را میخوانیم و در صورت نیاز، پاسخگو هستیم.
نوشته: جاشوا راثمن
جاشوا راثمن، نویسنده نیویورکر است. او از سال ۲۰۱۲ به این مجله پیوست. راثمن نویسنده ستون هفتگی «سؤالات آغازین» است که از زوایای مختلف به بررسی مفهوم انسان بودن میپردازد. پیش از این، وی سردبیر بخش ایدههای همینمجله بود. راثمن مدتی در مدرسه سیاست عمومی کندی هاروارد تدریس کرده است.
این متن برای چطور ترجمه و مناسبسازی شده است.
منبع: The New Yorker