اخبار دین

معجزه شب قدر و شفای استاد موسوی قهار

به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، استاد موسوی قهار شاید رسالتش همین بود؛ شاید آمده بود تا همچون پیکی خوش‌صدا، طنین دلنشین اللهم انی اسئلک‌هایش را پیشکش کند به سحرهای ماه مبارک رمضان و بندگانی که تمام سحرهای عمرشان با همین نوای جادویی، رنگ و بویی الهی به خود می‌گیرد. صدایی تکرارنشدنی با خلق لحظاتی ناب و خاطره‌انگیز که دنیا هیچ‌وقت آن را فراموش نخواهد کرد، حتی اگر صاحب آن، دیگر در قید حیات نباشد. بله از سید ابوالقاسم موسوی قهار حرف می‌زنیم، همان مناجات‌خوان و ذاکر نامی اهل‌بیت(ع) که دعای سحرش، امضای او بر یک‌عمر خادمی در وادی معرفت و درگاه ائمه اطهار است؛ خصوصاً نوکری در آستان امیرالمؤمنین (ع) که برایش مفهوم دیگری داشت.

بنابر روایت فارس، در واپسین روزهای مبارک ماه رمضان همراه با محدثه خانم دختر ارشد مرحوم موسوی قهار برایتان از مردی خواهیم گفت که نوای سحرگاهش هیچ‌گاه از یادها پاک نخواهد شد.

معجزه شب قدر و شفای استاد موسوی قهار

دعای سحر یک عنایت الهی بود
* بیایید به سال‌های دور بازگردیم، به دوران کودکی سید ابوالقاسم موسوی قهار و همان ایامی که عشق به خدا و اهل‌بیت در وجود این روحانی زاده ریشه می‌دواند تا از او مردی بسازد با نام و نوایی ماندگار.

ایشان سال ۱۳۲۵ در روستای کمان‌کش شهر خمین به دنیا آمدند. پدر و پدربزرگشان روحانی بودند و همین باعث شد که فرزندان نیز در مسیری مشابه حرکت کنند، به طوری‌که هر ۳ برادر ایشان روحانی شدند و پدرم نیز مداح. ایشان از کودکی با کمک پدرشان، ادعیه را حفظ کرده و خصوصاً در ماه رمضان، پای منبر می‌خوانده‌اند. درواقع هیچ استاد و معلمی در زمینه مداحی نداشته و همه‌وهمه حاصل سبک و سیاق خودشان بوده که همیشه به‌خاطر این استعداد ذاتی خدا را شکر می‌کردند.

*و همان استعداد هم منجر به خلق دعای مشهور و پرطرف‌دار سحر شد؛ اما اصلاً این دعا چگونه شکل گرفت؟

بعد از انقلاب، متولیان رادیو دنبال کسی می‌گشتند تا برنامه سحر را پوشش دهد که در همان روزها، یکی از دوستان پدر، ایشان را به رادیو معرفی می‌کند و پدر نیز با خواندن دعای سحر، بسیار مورد استقبال قرار می‌گیرند. البته آن دعا به سبک و سیاق دعای امروزی نبوده و پدرم وقتی استقبال بی‌نظیر مردم را می‌بینند، با خودش می‌گوید باید دعایی بخوانم که برای همیشه ماندگار شود و این چنین دعای سحر مشهور ایشان که قدمتی ۴۰ساله دارد، شکل می‌گیرد.

معجزه شب قدر و شفای استاد موسوی قهار

*دعایی که به گفته خود حاج آقا، یک دعای معمولی نبود و هنگام ضبط آن، حس و حال بسیار عجیبی داشتند.

بله می‌گفتند هنگام ضبط این دعا، صدایشان سوز عجیبی داشته و خودشان هم گریه می‌کردند؛ طوری که چند باری کار ضبط قطع می‌شود. در واقع این دعا فقط یک دعا نبوده و حکم یک عنایت الهی را داشته که پدرم با تمام وجودشان این عنایت را حس می‌کنند. چه بسا که این عنایت شامل حال مستمعین هم می‌شود و مردم نیز همواره پابه‌پای این دعا اشک ریخته‌اند و حتی گاهی از زبان برخی‌ها شنیده‌ایم که با همین دعا حاجت‌روا شده‌اند  یا روند زندگی‌شان تغییر کرده است.

* این دعا توسط رهبر انقلاب هم ستایش شده است.

بله. زمانی که پدرم این دعا را برای آقا می‌خوانند، مورد لطف و تشویق ایشان قرار گرفته و آقا می‌فرمایند که باید کل دعاها را بخوانی که پدرم به این فرمایش عمل کرده و نزد خود آقا نیز بارها انواع دعاها و فرازهایی از دعای ابوحمزثمالیلی را قرائت می‌کنند.

معجزه شب قدر و شفای استاد موسوی قهار

روزی که استاد قهار دستمزد نوکری‌اش را گرفت
* برکات دعای سحر و سایر دعاهای استاد قهار طی تمام سال‌های گذشته شامل حال مردم از جمله خود ایشان شده.می‌خواهیم برایمان از روزهایی بگویید که ایشان دستمزد سال‌ها نوکری خود را گرفتند.

ایشان سال ۱۳۹۰ با بیماری سختی دست‌وپنجه نرم می‌کردند که درنهایت منجر به خارج‌کردن غده تیروئید، غدد لنفاوی و در نهایت یددرمانی، درمان با برق و… شد و مجموع این درمان‌ها نیز صدای پدر را از او گرفت و قطعاً اگر خداوند و ائمه، نظر نمی‌کردند، ایشان هیچ‌وقت نمی‌توانستند بخوانند، اما خداوند و اهل‌بیت خصوصاً امیرالمؤمنین (ع) مزد سال‌ها نوکری پدر را دادند که نامش را چیزی جز معجزه نمی‌توان گذاشت.

*لطفاً کمی دقیق‌تر برایمان توضیح دهید.

ایشان سال‌های سال، شب‌های قدر در حرم حضرت عبدالعظیم مراسم داشتند و با امیرالمؤمنین عهدها بسته بودند، تا اینکه صدایشان کاملاً قطع شد و این موضوع بسیار آزارشان می‌داد. آن سال، پدرم که حسابی دلتنگ نوکری برای حضرت علی (ع) در شب‌های قدر بودند، با فرارسیدن ماه رمضان مثل همیشه راهی حرم حضرت عبدالعظیم شدند. شب نوزدهم و بیست و یکم برایشان بسیار سخت گذشت اما شب بیست و سوم، شبی متفاوت بود؛ آن شب، پدرم به‌محض آنکه وارد حرم می‌شوند، صدای خانمی را می‌شنوند که با صدای بلند می‌گوید: «خدایا به حق این شب عزیز موسوی قهار را شفا بده»؛ پدرم بسیار تعجب می‌کنند چون نه کسی از ورود ایشان اطلاعی داشته و نه اصلاً شنیدن چنین صدایی در میان آن همه جمعیت ممکن بوده است؛ به‌هرحال منشأ آن صدا هرچه که بوده، هم حال پدرم را منقلب می‌کند و هم شرایط را به‌کلی تغییر می‌دهد.
*یعنی صدای ایشان برمی‌گردد؟

درست از فردای همان روز و در کمال ناباوری صدای ایشان باز می‌شود. پدرم تا آن روز حتی قدرت تکلم معمول را نداشتند، اما بعد از آن دعای معجزه‌گر، بار دیگر صدایشان را به دست آورده و حتی می‌توانند بخوانند. خودشان همیشه می‌گفتند که این اتفاق، فقط و فقط، معجزه و هدیه‌ای بود که خداوند توفیقش را نصیب ایشان کرده است.

*به‌هرحال ایشان ارادت ویژه‌ای به امیرالمؤمنین داشته‌اند و چنین کرامتی در شب‌های احیا، دورازذهن نبوده است.

حضرت علی (ع) برایشان چیز دیگری بود. پدر ۲۵ سال تمام، ۵ شب از ماه مبارک رمضان به نیت‌های قلبی مختلف و برای نوکری حضرت علی (ع) به شهرری می‌آمدند و بدون هیچ دستمزدی می‌خواندند. گرچه پول خوبی بابت این شب‌ها می‌دادند اما ایشان هیچ‌وقت پولی بابت این شب‌ها نمی‌گرفتند و این هم‌عهدی بود میان خودشان و مولایشان. حتی خاطرم هست که حدود ۲۰.۳۰ سال پیش، آقای طاهری از پدرم دعوت کردند تا در آمریکا بخواند اما پدر جواب رد داده و گفتند: «من با مولا عهد بسته‌ام و در این شب‌ها فقط در شهرری می‌خوانم.» در واقع پدرم هروقت حاجتی داشتند و دستشان از همه‌جا کوتاه می‌ماند، اول‌ازهمه به حضرت علی (ع) متوسل می‌شدند و همین هم منجر به چنین عهدی شده بود.
*گویا استاد قهار علاوه بر ایام شهادت امیرالمؤمنین (ع)، برای ولادت حضرت علی نیز سنگ تمام می‌گذاشتند.

بله ایشان هرسال به مناسبت ولادت مولا، جشن باشکوهی برگزار می‌کردند که علاوه بر مدعوین خودشان، افرادی بسیاری به این جشن می‌آمدند و ایشان هیچ‌وقت محدودیتی برای مهمانان امیرالمؤمنین (ع) قائل نمی‌شدند؛ ما هم هروقت به‌خاطر پذیرایی از مهمانان ابراز نگرانی می‌کردیم می‌گفتند نگران نباشید، خدا می‌رساند. ایشان از هرآنچه داشتند برای حضرت علی مایه می‌گذاشتند و هیچ‌وقت مال دنیا برایشان در اولویت نبود که مثلاً بخواهند مال روی مال بگذارند، ملکی بخرند یا پس‌اندازهای آن‌چنانی داشته باشند. هرآنچه درمی‌آوردند را یا خرج اهل‌بیت می‌کردند و یا خرج کار خیر.

معجزه شب قدر و شفای استاد موسوی قهار

داخل جیب رفقا پول می‌گذاشت تا محتاج غریبه نشوند
*پس حسابی دست‌به‌خیر داشته‌اند.

طوری به دیگران کمک می‌کردند که هیچ‌کس حتی خود آن‌ها متوجه نشوند. مثلاً حدود ۲۰ سال پیش، از دور دیدم پدر بعد از خواندن نماز در مسجدی واقع در شهریار، چند اسکناس داخل جانماز گذاشت و لبه آن را تا کرد و از آنجا فاصله گرفت. وقتی به ایشان گفتم پدر جان پول‌هایت را جا گذاشتی، ایشان به من گفت چیزی نگو. این‌ها دستشان خالی است، پول را برای آن‌ها گذاشته‌ام. ایشان همچنین تعصب خاصی نسبت به فقرا، کارگران و رفتگرها داشت و هروقت آن‌ها را می‌دید، طوری که کسی متوجه نشود، کمکشان می‌کرد. جالب اینکه خیلی از رفقای پدرم می‌گفتند، ایشان پول توی جیب ما می‌گذاشت تا دستمان جلوی غریبه‌ها دراز نشود.
* احتمالاً سفره‌دار و مهمان‌نواز هم بوده‌اند.

دقیقاً همین‌طور است. اصلاً اعتقادی نداشتند که مهمان باید از قبل خبر بدهد که به همین خاطر نیز همیشه برای مهمان‌داری آماده بودند و با روی باز استقبال می‌کردند. به‌قدری دست و دلباز و سفره‌دار بودند که آشنا و غریبه برایشان فرقی نمی‌کرد. مثلاً اگر یک تعمیرکار برای تایم کوتاهی به منزلمان می‌آمد، حتماً باید با چای و شیرینی پذیرایی می‌شد و اگر سفره‌ای پهن بود، نمی‌گذاشتند غذا نخورده از منزلمان برود. ایشان در قبال خانواده نیز همین خصلت را داشتند و برای فرزندان و اطرافیان از مال دنیا کم نمی‌گذاشتند. کلاً دلشان می‌خواست از هرآنچه دارند با دیگران سهیم شوند تا گره از کار دیگران باز شود.

*با این حساب دست پر از دنیا رفتند.

حتماً همین‌طور است. هرچند که ما از اغلب کارهایی خیر پدر اطلاع نداشتیم و بعد از فوت ایشان متوجه آن‌ها شدیم. مثلاً یکبار خانمی با پسرش سر مزار پدر آمده و گریه می‌کردند و کاملاً مشخص بود این گریه از روی یک شناخت قبلی است. وقتی با آن‌ها روبه‌رو شدیم، تازه فهمیدیم که آن پسر، آقای دکتری است که پدرم خرج تحصیلش تمام‌وکمال پرداخت کرده و برای تحصیلات عالیه او را به دانشگاه فرستاده است. یا مثلاً یکی می‌آمد می‌گفت پدرم جهیزیه دخترش را داده و دیگری می‌گفت ایشان سهمی در اداره پرورشگاهی در سمنان داشته است.
*بعضی‌ها معتقدند چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.می‌خواهیم بدانیم استاد موسوی قهار در قبال فرزندانشان هم به همین اندازه دست و دلباز بودند؟

همان‌طور که گفتم ایشان هیچ‌گونه وابستگیبه مال دنیا نداشتند و حتی برای ازدواج ما خواهرها ابداً شرایط مالی را معیار قرار نمی‌دادند، طوری که بعضی‌ها با تعجب می‌گفتند مگر می‌شود موسوی قهار، دخترهایش را به این سادگی شوهر دهد؟ اما واقعیت همین بود و پدرم سعی می‌کردند خواستگارها را به‌زحمت نیندازند. ایشان و مادرم حتی موقع خرید عروسی به ما تأکید می‌کردند که کمتر خرج کنیم و ساده بگیریم، اما در عوض خودشان همیشه هوای دامادها را داشتند و تا جایی که در توانشان بود، دست آن‌ها را می‌گرفتند. مثلاً دوطبقه از منزل خود را به دو تا از دامادها که دستشان خالی بود، داده بودند تا زمانی که صاحب‌خانه می‌شوند، آن جا زندگی کنند. ایشان بسیار نسبت به بچه‌ها بامحبت و دست و دلباز بودند و دوست داشتند بچه‌ها همیشه در منزل ایشان دور هم جمع شوند که اتفاقا این دورهمی حالا دیگر به سنت خانواده ما تبدیل شده و هنوز هم بیشتر اوقات در منزل پدری و در کنار مادر، دور هم جمع می‌شویم.

معجزه شب قدر و شفای استاد موسوی قهار

سرتان به کار خودتان باشد!
*برای چنین مردی که مال دنیا اصلاً پیش چشمش نبود، چه معیارهایی بیش از همه اهمیت داشت؟

نمازخواندن و دروغ‌نگفتن، خط‌قرمز پدرم بود. ایشان روی این دو مورد بسیار مقید بوده و تأکید داشتند که همه آدم‌ها از جمله خانواده خودشان باید به این دو پایبند باشند. می‌گفتند وقتی این دو مورد در زندگی رعایت شود، همه چیز خودبه‌خود درست می‌شود. گاهی به ایشان می‌گفتیم پس چرا فلانی که این‌ها را رعایت می‌کند، باز هم زندگی‌اش می‌لنگد؟ که ایشان پاسخ می‌دادند مطمئن باشید در یکی از این دو مورد کوتاهی می‌کند، اما شما سرتان به کار خودتان باشد و اعمال خودتان را درست کنید.

*این جمله «سرتان به کار خودتان باشد»، در مورد خود استاد هم صدق می‌کرد.

بله. ایشان کار خودشان را می‌کردند و اصلاً به حواشی دور و برشان اهمیت نمی‌دادند. مثلاً اگر کسی می‌آمد و از سبک ایشان تقلید می‌کرد، ذره‌ای برایشان مهم نبود. بعضی‌ها می‌گفتند حاج‌آقا فلانی از شما تقلید کرده، او کجا و شما کجا که پدر در پاسخ می‌گفتند در موردش صحبت نکنید، عزت و منزلت را خداوند می‌دهد. ایشان حتی اگر اجرای خوبی می‌دیدند، نه‌تنها ناراحت نمی‌شدند، بلکه در نهایت تواضع، او را تشویق می‌کردند تا با تمام توان راهش را ادامه دهد. اصلاً آدمی نبودند که به شهرت خود ببالند و خود را از دیگران جدا بدانند.

معجزه شب قدر و شفای استاد موسوی قهار

*تواضع در وجود مردی همچون استاد موسوی قهار که خداوند چنان شهرت و عزتی به ایشان داده بود، از درس‌هایی است که حتماً باید نگاه ویژه‌تری به آن داشته باشیم.

دقیقاً. ایشان آن‌قدر متواضع و مقید به دستوران خداوند بودند که همیشه در صله‌رحم، عیادت از بیماران، مهمان‌نوازی و… پیشقدم می‌شدند و غرور و تکبر اصلاً در مرامشان نبود. خود من یک درس بسیار بزرگ از ایشان گرفتم و آن هم احترام به پدر و مادر بود حتی پدر و مادری که به رحمت خدا رفته‌اند. از کودکی خاطرم هست که ایشان هروقت سر مزار مادرشان می‌رفتند، پایین پای ایشان سجده می‌کردند و سنگ قبر مادرشان را می‌بوسیدند که این رفتار، نشان از احترام و محبت پدرم به مادرشان داشت و درس بزرگی برای ما بود.

*بیشتر از ۵ سال از درگذشت حاج‌آقا می‌گذرد و احتمالاً در ایام ماه مبارک رمضان، دلتنگی برای پدر یک‌جور دیگری خودش را نشان می‌دهد.

از حال و هوای این روزها برایمان بگویید. هنوز رفتن ایشان را باور نداریم و روزی نیست که از مهربانی‌ها و شوخ‌طبعی‌هایشان یاد نکنیم. پدرم به‌قدری اهل بازی و شوخی با نوه‌ها بودند که تک‌تک خاطراتشان مدام برایمان تداعی می‌شود. عجیب است که نه فقط ما بلکه بچه‌های کوچک خانواده که حتی ایشان را ندیده‌اند هم این محبت را نسبت به پدر دارند و گاهی ایشان را در خواب و بیداری می‌بینند. به‌هرحال پدر علاوه بر جایگاه پدری‌شان، انسانی بوده‌اند با کلی آثار ماندگار که هیچ قوت از ذهن‌ها پاک نخواهند شد.

منبع خبر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا