به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، کتاب «روایت پرویز پیران از مسأله توسعه در ایران» چنانکه از عنوانش برمیآید به تلقی این پیران از توسعه پرداخته است. این کتاب یکی از مجموعه کتابهای مربوط به توسعه است که به دبیری علمی محسن رنانی توس انتشارات کتاب شرق روانه بازار شده. در کتاب یادشده پیران میکوشد نظریهای درباره مسأله توسعه تبیین کند که مبتنی بر زمینه و بافت تاریخی و فرهنگی و اجتماعی ایران باشد. احمد غلامی در روزنامه شرق گفتوگوی مفصلی را با پیران راجع به مباحث مطرحشده در این کتاب انجام داده است. بخشهایی از صحبتهای پیران را از این گفتوگو برگزیدهایم که در ادامه میخوانید:
اغمای ۶۰۰ ساله
برای اینکه مسأله مدرنیته در ایران روشن شود من خوابی را به صورت تمثیلی تعریف کردهام. در این تمثیل میگویم فرض کنید یک انسان ۵۰۰، ۶۰۰ سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست. در این ۵۰۰-۶۰۰ سال تغییرات بنیانبرافکنی شکل میگیرد از جمله رنسانس و بعد روشنگری و بدترین نوع سلطه برای کشورهای فرودست در دوره روشنگری فرمولبندی میشود. در این دوره با انقلاب صنعتی، پیشرفتهای عظیم و انقلاب علمی هم روبهرو هستیم. البته قبل از اینها با انقلاب کشاورزی یا انقلاب سبز مواجهیم و با همه این اتفاقات، جهان شکل دیگری به خودش میگیرد. در روایت تمثیلی ما، این خانم در همین دوران خوابیده است، بیهوش است ولی نمرده. در جهان تمثیل امکان دارد یک آدم پانصد سال هم زنده بماند.
حدود ۱۵۰ سال پیش، علائم به هوش آمدن در این خانم دیده میشود که آن هم وزش باد دگرگونی و نسیم انقلاب مشروطیت است. اما جالب این است که این خانم که بیهوش است، پیش از به هوش آمدن، خوابی به زبان بیگانه میبیند که نمیداند چیست و به چه زبانی است ولی عجیب است که شدیداً عاشق این خواب میشود، به شکلی که لغت به لغت این خواب در ذهنش حفظ شده و میتواند این خواب را از بر و بدون جا انداختن یک لغت تعریف کند. اما شوک به هوش آمدن، خواب او را بریدهبریده میکند و این شروع مدرنیته ایرانی است: یک خواب نفهمیده و هضمنشده و بریدهبریده. مدرنیته ایرانی کامل نیست و در اثر این مدرنیته، تمام گذشته به عنوان امری بیارزش کنار گذاشته میشود.
گرچه سنتها باید هرس میشدند و حشو و زوائد و بخشهایی که بهروز نبودند حذف و دگرگون میشدند چون سنت با پویایی باقی میماند ولی این سنتها پویاییشان را از دست داده و بهکلی کنار گذاشته شدند. در ایران و بر اثر این خواب یک طیف شکل میگیرد. یک طرف طیف را میتوانم با قصیدهای که جد مادریام گفته و در «مهرنامه» منتشر شد نشان دهم. این قصیده میگوید منبرها نابود میشوند و صدای اذان دیگر شنیده نمیشود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد. این سر طیف هم جمله منسوب به تقیزاده است که اگر میخواهید آدم شوید سر تا پا فرنگی شوید.
گرچه آقای تقیزاده بارها از این جمله عذرخواهی کرده و حرفهای حسابی دیگری همزده ولی متأسفانه این حرف به اسمش ثبت شده است. پس تلقی یک سر طیف این است که با مدرنتیه دین و زندگی ما از دست میرود و سر دیگر طیف میگوید باید از سر تا پا مثل آنها شویم. متأسفانه داستان مدرنیته به اینجا ختم نمیشود، چراکه به کمک غربیها، دیدگاههای غربی ناتمام و بریدهبریده وارد میشود و تاریخ ایران کاملاً تحریف میشود و یک تاریخ بیسروپا که عمدتاً هم تاریخ شاهان و سرداران است به وجود میآید.
در میانه این دو سر طیف، عدهای میگویند باید سنت و مدرنیته را ترکیب کنیم ولیاندیشهشان مکانیکی است، انگار میشود که ۷۰ درصد از آن بگیریم و ۳۰ درصد از این. اینها هم بیش از صد سال است که توی سر هم میزنند در حالی که نه سنت را میشناسند و نه مدرنیته را. پس این وضعیت مدرنیته در ایران است. من تحقیقی را با دانشجویانم انجام دادم و بارها متون تاریخی، تکنگاریهای شهری و اجتماعی را تحلیل محتوا کردیم و متوجه شدیم که بیگانگیِ کامل با گذشته، فرهنگ و تاریخ شکل گرفته است.
غیبت تاریخ و فرهنگ ایران در «علوم انسان»
اینجاست که در رابطه با «علوم انسان»، تاریخ و فرهنگ ایرانی بهکلی غایب میشود. تأکیدم بر روی علوم انسان است و نه علوم انسانی. منظورم از علوم انسان، علومی است که انسان میتواند در ماهیت، روش و نتیجهاش دخالت کند. در نتیجه من میگویم علوم انسانی، علوم اجتماعی، علوم اقتصادی، علوم سیاسی، علوم فرهنگی، انسانشناسیها و حتی علوم فضایی، معماری، شهرسازی و برنامهریزی جزء علوم انسان است. در غیاب تاریخ و فرهنگ ایرانی در علوم انسان به ضرورت دیالکتیک عام و خاص میرسیم. دیالکتیک توجه به تناقضات است.
درواقع براساس ذهنیتی که تا حدود زیادی جا افتاده است میگویند جهان براساس اضداد پویایی خودش را به دست میآورد. ما متولد میشویم ولی به مجرد اینکهزاده میشویم مرگ ما هم شروع میشود و مدام به مرگ نزدیکتر میشویم. پس باید اضداد را بشناسیم و ستیز و پارادوکسهایی را که ایجاد میشوند بفهمیم. البته بحث دیالکتیک خیلی درازدامن است چون از قدیم در ایران و مصر و مخصوصاً یونان، این بحثها وجود داشته است.
ولی به طور ساده میتوان گفت که این تناقضات که درهم میروند به تولید یک سنتز و نتیجه میل میکنند. یعنی با نهاد و برهمنهاد و نتیجهشان سروکار داریم. یعنی موضوع، ضد آن موضوع و ترکیب آنها که نتیجهاش میشود. این عنصر فرارونده دارد و نقد همراهش است. این دیالکتیک به ما میگوید عام شامل تمام تجارب بشری است، از کارهای عملی و یدی و حرفهای گرفته تااندیشه و فلسفه و هر چیزی که انسان به دست آورده است. مارکس جمله جالبی دارد، میگوید دستاوردهای بشری ملک همه بشریت است.
الان هشت میلیارد و خردهای جمعیت داریم و متعلق به همه اینها است، پس این عام است اما این عام متأسفانه در سیصد سال گذشته و بهخصوص در صد و پنجاه سال گذشته عمدتاً غربی است و غربزده شده است. پس اینجا عنصر نقد باید خیلی قوی حضور داشته باشد. حالا خاص چیست؟ خاص متن، کانتکس، فرهنگ و تاریخ است. پس براساس دیالکتیک، ما باید دستاوردهای بشری را که اسمش مدرنیته بود یا هر چیز دیگر میگرفتیم و با خواست خودمان یعنی با جامعه و فرهنگ و تاریخ و تمام دستاوردهای هشت هزار ساله ایرانی در سنتزی فرارونده که همراه با نقد است عرضه میکردیم. یعنی همزمان هم خاص و هم عام را نقد میکردیم و سنتزش را عرضه میداشتیم.
خود این سنتز برای جوامع دیگر عام میشد. اگر اینگونه بود علوم انسان به یونیورسال شدن تمایل پیدا میکرد یا حداقل ترکیبی از جاهای مختلف در خودش پیدا میکرد و با همه جوامع بیگانه نبود. پس منظور از دیالکتیک عام و خاص این است. برای مثال میتوانم به برنامهریزی شهری اشاره کنم. من سالها در دانشکده معماری و دانشکده علوم اجتماعی برنامهریزی شهری درس دادهام و برای مقطع دکترا روشهای پیشرفته در طراحی شهری تدریس کردهام و در دانشکده علوم زمین در مقطع دکتری نظریههای شهر تدریس کردهام. وقتی منابع را میبینید اصلاً خبری از ایران نیست.
یعنی دانشمندان رفتند درس خواندهاند، خیلی هم زحمت کشیدند، دود چراغ خوردند و استخوان ترکاندند و اطلاعاتی را آوردند، ولی همانها را میخواهند در جامعه ایران پیاده کنند. درواقع در پس ذهن یکجور تحمیل وجود دارد. حالا میتوان به ضدیت با تاریخ هم اشاره کرد که مخصوصاً پستمدرنها خیلی این را تقویت کردهاند و کلانروایتها را رد کردهاند. اما بحث ما اصلاً کلانروایت نیست بلکه درک خودمان است. بحث ما درک انسان، جامعه ایرانی، سرنوشت و سرگذشت، فرهنگ، آداب و رسوم و سنتهایی است که همگی کنار گذاشته شدهاند و آن خواب ِ بریدهبریده آشفته و تحریفشده و غربیشده جانشینش شده است.
نگاه کنید همه همان بحثهای عام را مینویسند که خیلی هم خوب است چون شما باید عام را به شکل عالی بلد باشید. اینکه میگویم دیالکتیک عام و خاص، منظورم این نیست که غرب بد است و باید کنار گذاشته شود. ما باید به آن اشراف کامل پیدا کنیم و نقدش کنیم، اما خودمان را بشناسیم. در نبود این روند میبینید که هیچ چیزی از ایران وجود ندارد. جالب است که یک سترونی و تنبلی ذهنی هم وجود دارد. در مورد هر بحثی میدویم منابع آنها را نگاه میکنیم و بعد هم درست و غلط یک چیزهایی میآوریم. یعنی همیشه از پنجره به بیرون نگاه میکنیم، آیا این روش جواب داده است؟
ما وارد عصر بردگی شدهایم
طبیعت و زندگی اجتماعی و روابط خانوادگی نابود شده است. گرچه این ویژگی و عنصری جهانی است و ما وارد عصر بردگی شدهایم: بردگی جدید مصرف. فاجعه هم اینجاست که بردهها خوشحالاند از اینکه مسابقه میدهند. اما همه که نمیتوانند به این مسابقه برسند، در نتیجه اخلاق سقوط میکند و روابط از هم میپاشد و مفهوم انسان از میان میرود. به ما میگفتند اشرف مخلوقات، در حالی که امروز باید با عذرخواهی بگوییم احمق مخلوقات. خانه و سرزمینمان را نابود کردهایم. حالا در این میان دموکراسی کجا است؟ بدترین نوع استبدادها در جهان سوم آمده است.
حالا ماجرا را ساده کرده و میگفتند مدرنیته عبارت است از شهری شدن و صنعتی شدن و به وجود آمدن دموکراسی سیاسی بر بستر عقلانیت. حالا فرصت نیست به همه این بحثها بپردازیم اما مثلاً میگویند جامعه ایران عقلانی نیست. اما در منابع و متون میبینیم که از ده نوع عقل صحبت شده است. پس چطور در جامعهای که عقل وجود نداشته از عقل صحبت شده است؟ اینجاست که باید گفت دید دیالکتیکی وجود نداشته است. جامعه ایران در دیالکتیک عقل و احساسات، شاید کمی غلیظتر از سایر جوامع است، چون هنوز با گذشتهاش رابطه دارد. اگر یونگی نگاه کنیم در «آرکتایپ»هایش زنده است، اما در نهایت کنار گذاشته میشود و اصلاً ایرانی وجود ندارد. این روند جواب نخواهد داد. به این دلیل میگویم تا زمانی که دیالکتیک عام و خاص را لحاظ نکنیم، نمیتوانیم هیچ علمی را بهخوبی در ایران پایهگذاری کنیم. البته به این معنی نیست که مدرنیتهِ بریدهبریده اساساً فوایدی نداشته است.
فوراً میگویند مگر دانشگاه بد است؟ پاسخ منفی است، اما آیا چیزی که الان وجود دارد اسمش دانشگاه است! یا میگویند مگر شهر بد است؟ مگر آگاهی بد است؟ واقعیت این است که آگاهی به ضد مردم ایران تبدیل شده و دنبال پادزهرش میگردند. ضمنا یک نکته دیگر هم وجود دارد و آن اینکه مدرنیتهِ بریدهبریده، دیکشنریوار ترجمه میشود. برای ترجمه به دانش و فرهنگ مبدأ و دانش و فرهنگ مقصد و توانایی به هر دو زبان نیاز است، اما این ویژگیها وجود ندارد. مثلاً با نگاه کردن به دیکشنری معادل واژه «حکمت» را Wisdom انتخاب میکنیم که به معنای خرد است. ولی آیا معنی حکمت، خرد است؟
در حکمت ایرانی، اندیشه باید حتماً به عمل بپیوندد، یعنی ترکیب دیالکتیک عمل و نظر در آن پیچیده است و اینها به مفهوم Wisdom نیست. یا مثلاً در شهرسازی Public Space را به همین شکل ترجمه میکنیم و میگوییم «فضای عمومی»، اما آیا این دو یک معنی را میرسانند! Public Space با حقوق و مسئولیت همراه است که در دوازده، سیزده عنصر مربوط به شهروندی معنا پیدا میکند. شهروندی که وقتی سؤال میپرسد پاسخ و ضمانتهای اجرایی پاسخ را میخواهد. یک سیر تاریخی در اینجا وجود دارد. من برای مدرنتیه در غرب پازلی که شامل ۴۰ قطعه است طراحی کردهام. هر قطعه این پازل از یک جایی آمده است. ده قطعه از یونان، دوازده قطعه از روم، دوازده قطعه از قرون وسطی و الی آخر.
این سنتز تاریخ مدرنیته در غرب است و این تاریخ در زندگی روزمرهشان هم انعکاس دارد و مثل مدرنتیه ایرانی بریدهبریده نیست. امروز اگر از روشنفکران درباره تاریخ ایران بپرسید، ۱۰ نکته درباره آن نمیدانند مگر اینکه رشته تاریخ خوانده باشند. از جامعه مهندسان یا سایر اقشار بپرسید میبینید که اصلاً با تاریخ ایران آشنا نیستند. مشتی غلط و غلوط درباره شاهنشاهی جعل شده و بزرگ شده و یک توهم شکل گرفته و در آن شاهان مطرح شدهاند. مثلاً از کورش کبیر حرف میزنند. بسیاری از جنگهایی که کورش کبیر کرد، سربازان آن کشور از جمله بابل شورش کردند و پادشاه را دستگیر تحویل کورش دادند. چرا؟ چون یک مای مشترک داشت شکل میگرفت. این هویت عمومی از آمودریا و آکسیانا تا دریای مدیترانه و شمال آفریقا داشت شکل میگرفت. بعد میگویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد.
پس چطور کورش در سه هزار سال قبل میگوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقاداتشان سر جایش باشد. ازاینرو است که این فرهنگ را مردم میپذیرند چون قبل از آن با سرکوب روبهرو بودند. اینها کجا در تاریخ ایران بحث شده است؟ من همیشه میگویم تاریخ را باید عالی و با نقد یاد گرفت تا بتوانیم فراموش کنیم، نمیتوانیم به گذشته بچسبیم. به بیان عامیانه داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حساب است. گذشته را باید فهمید و آن را برای ساختن آینده ایران به کار برد، ولی درگیرش نشد. این فاجعهای است که امروز درگیرش هستیم و اینجاست که دیالکتیک عام و خاص مطرح میشود.
نمیگویم باید غرب و مدرنیته را کنار گذاشت
من اینجا میخواهم نکتهای را توضیح بدهم که مخاطبان دچار سوءتفاهم نشوند. من نمیگویم باید غرب و مدرنیته را کنار گذاشت. خواستم تأکید کنم که ما نمیتوانیم مدرنیته را کنار بگذاریم، اما باید با آن برخورد پویا و انتقادی کنیم. باید آن را خوب یاد بگیریم و سوار دانش غربی شویم، تا بعد بتوانیم به نقدش بپردازیم. یادمان نرود که عصر روشنگری دستاورهای بینظیری داشته است که از رنسانس شروع میشود و در ادامه به روشنگری میرسد، ولی توجه کنیم که بزرگترین الگوی سلطه در همین عصر روشنگری شکل میگیرد.
یونان بیخود بزرگ میشود. اینها موضوعاتی هستند که باید باز شوند. باید دانش غربی را به شکلی عالی بیاموزیم و توجه کنیم که مدرنیته راه آینده جامعه ما است، ولی مدرنیتهای که ما صرفاً مصرفکننده چشمبسته و نفهمیده و حذفشده آن نباشیم. باید بدانیم که این واقعیت زمان ما و آینده ما است و این چگونه میتواند وارد جامعه توانمند تاریخی ایرانی شود و با آن ممزوج و چفت و بست شود. بعد مسأله این است که مثل خمیر ورز بیاید و چیز جدیدی درست شود که هم ریشه ایرانی دارد هم ریشه غربی. هم نقد غرب است و هم نقد گذشته. آنگاه جامعه به سمت توسعه راستین حرکت خواهد کرد.
توسعه از مشروطه به بعد شکل میگیرد
توسعه از مشروطه به بعد شکل میگیرد و در دوره رضاشاه و محمدرضا شاه، اما علیرغم نتایج بسیار مثبتی که دارد، توسعه درونزا نیست و ایران اصلاً حذف شده است. کمکم این آگاهی در حال شکل گرفتن بود. اینجا بحث هویت مطرح میشود. سرمایهداری قمارخانهای همه را با خود بیگانه میکند و شرایط را آنومیک میکند، یعنی اغتشاش ارزشها به وجود میآورد. جامعه که بیارزش نمیشود، اما با اغتشاش ارزشها و هنجارها روبهرو میشود. در اینجا اغتشاش ارزشها شروع میشود؛ ذهنش یک جا است و واقعیت جای دیگر است. ما الان همه دچار باخودبیگانگی هستیم. در ایران یک جور و در جهان به شکلی دیگر. همه دچار مصرف شدهایم.
ایران سرراهی است
… جامعه ایران جامعه سرراهی است، گرچه جامعه تألیفی بوده است. همه به این اشاره کردهاند. خصلتهای مختلف را از همهجا گرفته، ولی طوری اینها را سنتز کرده که اصلا به شکل اولیهشان مربوط نیست و یک چیز جدید نوآورانه است. پس نوعی برونزایی و درونزایی بوده، ولی اینها در درون ورز میآمدند. دیالکتیک عام و خاص بدون استفاده از مفهوم دیالکتیک در اندیشه ایرانی وجود داشته است.
شهابالدین سهروردی را در نظر بگیرید. اول اندیشه مصر را میخواند و آنچه میخواهد از آن اخذ میکند. بعد اندیشه میانرودان یعنی بابل و آشور و سومر را میخواند. بعد هند و حکمت خسروانی را میخواند. در نهایت همه اینها را جمع میکند و فلسفه اشراق را ارائه میدهد. پس نوعی عام و خاص وجود داشته که ما با مدرنتیه اینها را از دست میدهیم.
با اطلاعاتی که از زمان اشکانیان داریم میدانیم سه راه عمده باید از ایران میگذشت. نظریه آغازین من، نظریه راهبرد و سیاست سرزمینی جامعه ایران از اینجا شروع میشود. من در افغانستان برای سازمان ملل کار میکردم. درباره افغانستان هم این بحث را مطرح کردم، اما بعدا دیدم میشود افغانستان را در این مورد نادیده گرفت. به نقشه افغانستان که دقت کنید میببینید یک زائده در چین دارد.
این کریدور واخان است، یعنی از غرب به شرق یا برعکس که بخواهند رد شوند باید از این کریدور رد شوند. بعد من در مورد ایران فکر کردم که وقتی به ایران میرسند، همین ایران امروز را در نظر بگیریم، دریای مازندران عمودی است و نُه ماه از سال یخ است، پس کاروانها نمیتوانند از این مسیر بروند. از جنوب هم باید از اقیانوس هند بروند. پس کاروان ده تا تایتانیک نیاز دارد، کشتیسازی که اینقدر پیشرفته نیست. پس همه باید از ایران بگذرند. در کلاس میگفتم اگر گوش تاریخی ما کر نشده بود که کر شده، صدای سم ستوران مهاجم را بر ستون فقرات تاریخمان میشنیدیم.
این راهها از ایران بهاجبار رد میشود. همراه با راه، صنعت میآید. همه میگویند صنعت در ایران جدید است، در حالی که چارلز عیساوی، بزرگترین مورخ تاریخ اقتصادی ایران و خاورمیانه که دو کتاب مهم در مورد تاریخ اقتصاد ایران و خاورمیانه دارد، در مقالهای که من سالها قبل در «اطلاعات سیاسی اقتصادی» ترجمه و منتشر کردم میگوید صنعتزدایی و صنعتی شدن مجدد در خاورمیانه. پس ما به صنعت مانوفاکتور یا کارگاهی توجهی نمیکنیم. از طرف دیگر تولیدات دامی ایلات، تولیدات کشاورزی و صنایع دستی داریم که اینها را با کاروانها میبرند و چیزهای دیگری میآورند.
پس یک جامعه سرراهی فرهنگش تألیفی است. ولی شعور ایرانی نه به دلیل ژنش بلکه به دلیل حکمت تاریخی ایران و سرنوشت تاریخیاش هوشمندیهایی دارد و اینها را ممزوج میکند. مثالی میزنم. من دفتر پژوهشها بودم که ما را برای گفتوگوی تمدنها دعوت کردند. میگفتند بیاییم ادبیات و معماری و هنر کشورها را مقایسه کنیم. من همه را شنیدم و ساکت بودم و در آخر گفتند یک چیزی هم تو بگو. گفتم اینها که گفتید مطالعات مقایسهای است که وجود داشته است. گفتوگوی تمدنها یعنی چلو خورشت. پرسیدند یعنی چه؟ گفتم مگر جامعه ما جامعه مناسب برنج است؟
کشوری که کمآب است مگر باید برنج بکارد؟ الان کنار زایندهرود میکارند و شمال کشور هم میکارند. اما ما قبلا غلات میخوردیم. ما دامدار بودیم. غذای ما لبنیات و غلات و نان بود. چطور شده که چلو خورشت آمده. برنج از جنوب شرقی آسیا آمده، وسط راه کمی از ادویه هندی هم اضافه شده. از طرف دیگر، اگر فیلمهای یونانی و رومی را دیده باشید همیشه یک گوساله یا خوک روی آتش در حال کباب شدن است، ولی آن گوشت هم در ایران به خورشت تبدیل شد. این گفتوگوی تمدنها است.
دور دائمی ویرانگری و سازندگی در تاریخ ایران
در جامعه ایران دائما ویرانگری و سازندگی وجود داشته است. در تاریخ بیهقی، ابوالفضل بیهقی میگوید دوره فترت. سلطان محمود غزنوی میمیرد، محمد را جانشین خودش کرده بود. مسعود قبول نمیکند و ۳۸ سال میجنگد تا سرزمین پدرش را به دست بیاورد و این دوره فترت است. چرا؟ تا سلطان محمود مرد، در هر شهری هرکس ده نفر اطرافش بود خواست یک تکه را بگیرد، پس ویرانگری و جنگ و برادرکشی شروع شد. اما دومرتبه که ثبات و امنیت میآید شرایط عوض میشود. اما این امنیت با نوعی استبداد است که ایرانیها خودشان میپذیرند. این فرق این نظریه با نظریههای دیگر است که ایرانیها چارهای جز استبداد ندارند. الان هم میگویند یک رضاشاه بیاید. این همه تجربه مردمسالاری در دنیاست چرا نمیگوییم که خودمان تلاش کنیم و چرا باید رضاشاه دوباره بیاید! پس این دیالکتیک با هم وجود داشته است. حالا جالب است وقتی امنیت باشد، تجارت و تولید و ثروت زیاد است و صنعت رشد میکند. اما وقتی امنیت نباشد، مردم از شهرها به روستا میروند، گرسنگی و قحطی و بیماری و رکود به وجود میآید. این اتفاقات دائما در فرهنگ ما تکرار میشده است.
۲۵۹