اجتماعی

حقایقی درباره جامعه ‌ستیزی

دکتر پاتریک گانیه در دهه بیست زندگی‌اش متوجه شد که به اختلال شخصیت جامعه‌ستیز مبتلاست. بااین‌حال، او برای مدیریت علائمی که از کودکی با آن‌ها درگیر بود، منابع و راهکارهای درمانی مناسبی پیدا نکرد. از همان دوران کودکی، احساس می‌کرد که با دیگران فرق دارد. او دچار بی‌تفاوتی عمیقی بود و گاهی تمایلات خشونت‌آمیزی در خود احساس می‌کرد که نه از روی خشم، بلکه بیشتر شبیه به یک حس آرامش بود.

دکتر پاتریک در کتاب خاطرات خود با عنوان «سایکوپات» گفته است:

همیشه برای افراد مبتلا به اسکیزوفرنی، الکلی‌ها و کسانی که دچار افسردگی دوقطبی بودند، برنامه‌های درمانی و گروه‌های حمایتی وجود داشت. اما جامعه‌ستیزها در فرهنگ عامه اغلب به‌عنوان شخصیت‌های شرور و منفور به تصویر کشیده می‌شوند، همانند هانیبال لکتر در «سکوت بره‌ها» یا پاتریک بیتمن در «روانی آمریکایی».

این کمبود منابع درمانی باعث شد که گانیه در رشته روان‌شناسی تحصیل کند و دکترای خود را در زمینه ارتباط میان جامعه‌ستیزی و اضطراب بگیرد. در نهایت، او به‌عنوان روان‌شناس شروع به کار کرد و به دلیل کار با مراجعانی که ویژگی‌های جامعه‌ستیزانه داشتند، به «روان‌شناس جامعه‌ستیزها» معروف شد. او در کتاب خود تلاش کرده بسیاری از باورهای اشتباه درباره جامعه‌ستیزها را اصلاح کند، از نحوه پردازش احساسات گرفته تا شیوه شکل‌گیری روابط آن‌ها.

۱. جامعه‌ستیزها احساس دارند، اما برخی احساسات برایشان غریبه است

در فیلم‌ها و سریال‌ها، افراد جامعه‌ستیز معمولاً به‌عنوان کسانی نشان داده می‌شوند که هیچ احساسی ندارند، اما این تصور درستی نیست. گانیه می‌نویسد:

من هم مثل بقیه گاهی خوشحال یا عصبانی می‌شدم، اما برخی احساسات را اصلاً درک نمی‌کردم. مثلاً همدلی، احساس گناه، شرم یا حسادت برایم شبیه زبانی ناآشنا بود که نه می‌توانستم صحبتش کنم و نه بفهممش.

او احساساتش را به یک جعبه مداد رنگی ارزان تشبیه می‌کند که در آن فقط رنگ‌های اصلی وجود دارد، اما رنگ‌های ترکیبی و پیچیده را ندارد. گانیه در جریان تحقیقاتش و جلسات درمانی، متوجه شد که جامعه‌ستیزها و حتی سایکوپات‌ها می‌توانند برخی احساسات اولیه را تجربه کنند. اما فاقد احساسات اجتماعی مانند شرم، پشیمانی و حتی عشق رمانتیک هستند، زیرا پیوند عاطفی عمیقی با دیگران برقرار نمی‌کنند.

۲. اضطراب عامل تمایلات خشونت‌آمیز یا رفتارهای پرخطر است

جامعه‌ستیزها در رسانه‌ها، اغلب به‌عنوان افرادی نشان داده می‌شوند که از آسیب رساندن به دیگران لذت می‌برند، اما گانیه معتقد است که انگیزه رفتارهای پرخطر این افراد پیچیده‌تر از آن چیزی است که به تصویر کشیده می‌شود. او توضیح می‌دهد که هر وقت دچار بی‌تفاوتی می‌شد، یک نوع فشار درونی و اضطراب را احساس می‌کرد.

حس پوچی که داشتم باعث می‌شد بیشتر به انجام کارهای خطرناک فکر کنم.

گانیه در طول زندگی سعی می‌کرد این تمایلات را با انجام کارهای پرریسک اما کمتر آسیب‌زننده کنترل کند، مثل ورود به خانه‌های غریبه‌ها یا دزدیدن موقتی خودروهای دانشجویان مست. او این رفتارها را بیشتر به‌عنوان تلاشی ناخودآگاه برای احساس کردن می‌بیند. به گفته خودش، کارهای خطرناک برایش لذت‌بخش نبودند، بلکه بیشتر نقش تسکین‌دهنده اضطراب را داشتند؛ چیزی شبیه به رفتارهای وسواسی-اجباری (OCD).

۳. برخلاف سایکوپات‌ها، جامعه‌ستیزها می‌توانند تغییر کنند

دو اصطلاح جامعه‌ستیز و سایکوپات‌ معمولاً به‌جای هم استفاده می‌شوند، اما تفاوت‌های قابل‌توجهی با هم دارند. این دو اختلال تحت عنوان کلی «اختلال شخصیت ضد اجتماعی» دسته‌بندی شده‌اند، اما گانیه این اصطلاح را ناکارآمد می‌داند.

وقتی چک‌لیست‌های جامعه‌ستیزی و سایکوپاتی را بررسی کردم، متوجه شدم که با بسیاری از ویژگی‌های آن‌ها همخوانی دارم، اما نیمی از معیارهای اختلال شخصیت ضد اجتماعی درباره من صدق نمی‌کند.

تشخیص او بر اساس چک‌لیست سایکوپاتی انجام شد، اما امتیاز پایین‌تری دریافت کرد که بیشتر با ویژگی‌های جامعه‌ستیزی مطابقت داشت. با وجود محدودیت تحقیقات در این زمینه، برخی متخصصان معتقدند که جامعه‌ستیزها، برخلاف سایکوپات‌ها می‌توانند اضطراب را تجربه کنند و حتی تا حدی یاد بگیرند که بین درست و غلط تفاوت قائل شوند.

آن‌ها علایق و سرگرمی‌های عادی دارند

در بسیاری از فیلم‌ها، جامعه‌ستیزها را به‌عنوان افرادی بی‌روح و منزوی نشان می‌دهند که هیچ علاقه‌ای جز انجام کارهای خشونت‌آمیز ندارند. اما در واقعیت، این افراد هم مثل دیگران سرگرمی‌های خاص خودشان را دارند. گانیه در کتاب خود از علاقه‌اش به موسیقی (به‌ویژه جَز)، وابستگی عاطفی‌اش به راسوی خانگی دوران کودکی، ارتباطش با کودکانی که از آن‌ها مراقبت می‌کرد و علاقه شدیدش به روان‌شناسی که مسیر شغلی‌اش را تعیین کرد، صحبت می‌کند.

۵. آن‌ها درک نمی‌کنند که چرا برخی رفتارها اشتباه هستند

یکی از چالش‌های اصلی زندگی گانیه، دشواری در تشخیص کارهای درست و نادرست بود.

ممکن بود ارتباط احساسی با مفاهیم خوب و بد نداشته باشم، اما می‌دانستم که چنین چیزهایی وجود دارند.

از آنجایی که احساساتی مانند ترس، گناه و پشیمانی برای او قابل درک نبود، گاهی متوجه نمی‌شد که برخی رفتارهایش ممکن است باعث ناراحتی یا وحشت دیگران شود، مثلاً دزدی یا تعقیب افراد. در بزرگسالی، سعی می‌کرد زمانی که احساس می‌کرد کار نادرستی انجام داده، به نوعی آن را جبران کند. مثلاً وقتی ماشینی را موقتی می‌دزدید، قبل از برگرداندنش برایش بنزین می‌زد. یا یک‌بار که به خانه‌ای وارد شده بود، متوجه شد اجاق گاز روشن مانده و آن را خاموش کرد. خودش این کارها را نوعی «متعادل کردن کارما» می‌داند.

منبع خبر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا